سه‌شنبه، اسفند ۲۶

اسكار

روزگاران قديم اومدن سال جديد برام كلي هيجان داشت . از خريد سال نو گرفته تا عيدي گرفتن و عيد ديدني خونه فاميلاي پير  كه شيرينياي عيدشون هميشه بوي ناي ميداد. و آرزوي بزرگ شدن و بزرگتر شدن تا وقتي كنار بچه هاي فاميل دستمو دراز ميكنم قدم از همشون بلندتر باشه. دراز و درازتر شدم تاجايي كه الان دارم كوتاه و كوتاهتر ميشم. ديگه نميخوام سالها جلوتر برن. از اعداد ميترسم از سال تحويل ميترسم و اين ترس تپش قلبمو بالا ميبره. سالي كه گذشت پر از بدي بود پر از افسردگي و تنهايي پراز ناحقي و نادرستي. نميخوام يه سال ديگه بياد ، . همه بازيگراي حرفه اي از يه جايي ديگه بازنشسته ميشن من كي بازنشسته ميشم ؟درجه بازيگريم از ال پاچينو هم بالاتره همين قدر كه همه پيش خودشون منو بي مشكل و مغرور و محكم ميدونن يعني سالي يه بار اسكار گرفتم ( جون شما) 
با اين همه درجات بالا يعني اين حق ندارم كه نزارم  سال بعدي بياد؟؟ از همين جا اعلام ميكنم كه از سال ٩٤ متنفرم و چش ندارم ببينمش

دوشنبه، اردیبهشت ۲

بد یمن

حالم بد.افتادم به جون خونه.با آب و سرکه البته به توصیه یکی از فامیل که بهتر از مواد شویندست رفتم حرصمو روی لکه های چربی خالی کردم.به این روغن کوچولوها حسودیم میشه راحت میان و راحت هم میرن.از نفس کشیدنم حالم بهم می خوره چه برسه به زنده بودن.یعنی تو این دنیای به این گنده ای کسی نیست من با سرکه از رو دیوار و کابینت پاک کنه؟!
کلی فحش دادم و داد زدم ولی ککشم نگزید.از این می ترسم که عادت کرده باشه.مثله سیبزمینی نگام می کرد من عربده می کشیدم.از این بی تفاوتیش حالم بهم می خوره.حتی اوردم بالا ولی انقدر پرم که اگه به اندازه این دنیا هم تگری بزنم بازم پرم.
از وقتی یادمه دارم پر و خالی میشم ولی سرعت پر شدنم با سرعت نوره.از زور گویش حرسم میگیره.از اینکه اینهمه جا به جا میشم حرسم میگیره.اگه مردی باش تا حالیت کنم بازی یعنی چی.مرد نیستی به موالا....

سه‌شنبه، بهمن ۱۷

مفتی

به لطف دوستی این روزا بعضی از فیلمای جشنواره رو مفت میبینیم . و از اونجای که معتقد به مفت باشه کوفت باشه هستیم تن به دیدن هر آشغال فیلمی میدیم.چون حق انتخاب نداریم.دیگه حالم داره بهم میخوره از این همه چر ت و پرت.

شنبه، دی ۱۶

حس بد

درست همون موقع که نباید اشکت سرازیر شه شرشر می زنی زیره گریه و اون چیزای که مال خودت به زبون میاری بعد دیگه چیز پنهونی نداری.لعنت به این لحظه که با پشیمونی همراه.فکر اینکه طرفت هر بار که میبینت به یاد این می افتی که اون می دونه ,دلت می خواست خفه می شدی.از  یه جور متن آی روانشناسی شروع شد که قرار شد هر کی نظرش در باره هر گزینه بده و فقط در حد دادن بله و خیر .که آخرش به داد و فریاد و مقاسه تموم شد.از طرفی هم خوشحالی که از فرداش شرایط بهتر میشه ولی غافل از اینک هیچ فرقی نکرده فقط این تو بودی که زیادی حرف زدی.خیلی هم زیادی. چون پایه رو لجبازی و اثبات خود. من پر کننده خوبی نیستم  چون هنوز منتظر معجزه ام. هنوز تو رویاهام منتظر اون اتفاق خوبه هستم .می دونم که پوچه ولی چه کنم که با این رویاها شکل گرفتم.

یکشنبه، دی ۱۰

وصیت نامه

وصیت میکنم اگه رفتم تو کما اون کتابای که تو کتابخونم نخوندمشون و قصد داشتم بخونم برام بخونین.راحت می تونین پیدا کنین.معمولا جملاتی که تو لحظه مهم بودن گوشه کتاب می نویسم.یادتون نره ا.

یکشنبه، آذر ۱۹

دكتر: اگه مي دونستم كي سر نوشته آدما رو مي بافه ... بهش مي گفتم ماله من و بشكافه ..... [ خانه اي روي آب - بهمن فرمان‌آرا
قصد دارم بيشتر, از اتفاقات مختلفي كه در برخورد با مردم تو محيط كاريم پيش مياد بگم تا با اشتراك گذاشتنش شايد بتونم ديدگاه جديدي نسبت به اين حرفه ارائه بدم .هميشه از كلنجار رفتن با مردم خوشم مي امد از كمك كردن بهشون لذت ميبرم.ولي بعضي وقتا آخر پروا ز تصميم ميگيرم كه ديگه پامو تو هواپيما نزارم .ولي نرسيده به خونه برنامه بعدي مو چك ميكنم.

راستي از اصطلاحات پروازي مجبورم استفاده كنم كه توضيح كلمه اي بدم.





امشب يه پرواز 4(leg) مسيره دارم كه 14 ساعت طول ميكشه.